راه را گم کرده ای جان پدر


خویش را گم کن که ره یابی دگر

عشقبازی گر کنی با من نشین


جان بباز و دل بده سر هم به سر

ذوق اگر داری ببینی نور او


خوش به چشم ما در آ او را نگر

آینه گر صد نماید ور هزار


می نماید آفتابی در نظر

یک وجود است و صفاتش بی شمار


آن یکی در هر یکی خوش می شمر

عاشق و معشوق و عشقی در وجود


از وجود خود اگر یابی خبر

چشم مست نعمت الله را ببین


نور او دارد همیشه در بصر